شخصیت و شخصیتپردازی در داستان، یکی از ارکان مهم هنر نویسندگی است. در اصل شخصیت و شخصیتپردازی ستون فقرات یک داستان محسوب میشود.
همۀتلاشها، عرقریزیها، شوق و شورها، دلسوختنیهای نویسنده در شخصیتپردازی متجلی میشود و نشان میدهد که نویسنده از طریق کلام تا چه حدودی شخصیتهای داستانش را میشناسد و چگونه آنها را به خواننده انتقال داده است.
همانطور که در سینما، تصویر حرف اول را میزند، در تئاتر دیالوگ و در نقاشی رنگ، در داستان شخصیتپردازی است که اهمیت اساسی دارد و توان و قدرت نویسنده را آشکار میکند.
نویسنده همۀ ترفندها، تکنیکها، شیوههای ادبی را بهکار میبندد تا بتواند شخصیت محوری و دیگر شخصیتهای داستانش را حیات ببخشد.
شخصیت چیست؟ شخصیتپردازی چگونه آغاز میشود و چگونه به سرانجام میرسد؟
شخصیت در داستان شامل یکیک افراد، اشیا،حیوانات و دیگر پدیدههایی است که نویسنده در اثری واقعگرا، یا نمادین ، یا فانتزی، یا طنز و یا دیگر شیوههای هنری انتخاب میکند تا داستان بر محور آن شخصیت و دیگر شخصیتها پیش برود. اگر طرح را به چهار ستون یک ساختمان تشبیه کنیم؛ شخصیت، کسی یا کسانی هستند که در آن ساختمان رفت و آمد و زندگی میکنند، در و دیوارش را با تابلو و رنگ میآرایند و در اصل به آن ساختمان جنبهای حیاتی میبخشند تا ساختمان به عنوان جایی برای زیستن معنا پیدا کند.
حال چکونه شخصیتهای گوناگون یک اثر باید داخل ساختمان شوند و از آن بیرون آیند و از پنجرههایش به آسمان آبی و خیابان و و جوی آب و پارکی که در آن دورهاست نظر کنند به قلم نویسنده مربوط میشود.
تا زمانی که درهای ساختمان به روی یک یک شخصیتها گشوده نشود و نویسنده یه تک تک شخصیتها حیاتی واقعی، رمانتیک، خیالی، فانتزی و .. را نبخشد؛ خواننده ارزش و اهمیت ساختمان را درک نخواهد کرد. حتا اگر ساختمان زیبا و شکیل و سربرافراشته باشد. و اگر آنها که در آنجا زیست میکنند و در رف و آمد هستند و خود را به ما میشناسانند، از نظر هنری زیبا و قوی و ماندگار نباشند، در ذهن ما جایگاهی ابدی نمییابند. و این نویسنده است که شخصیتها را خوب یا بد، ناقص یا کامل، هنرمندانه یا ناهنرمندانه، عمیق یا سطحی، ماندگار یا بیثبات، سست یا قوی، تاثیرگذار یا بیتاثیر، حسبرانگیز یا تهی از احساس، دوستداشتنی یا فراموششدنی، بر ذهن و روان و یاد خواننده حک میکند.
طبیعی است نویسنده میباید به خوبی تک تک شخصیتهای داستانش را بشناسد. شناخت شخصیتها تنها تعریفی به لحاظ فیزیکی یا روانشناسی یا جامعهشناسی ندارد، بلکه شناختی عمیقا هنری را میطلبد.
در این میان تیزبینی، هوشیاری و انتخاب درست نویسنده میتواند در روند شخصیتپردازی هر یک از شخصیتهای داستان موثر باشد، فرض کنیم شما اندیشهای را برای نوشتن یک داستان در نظر گرفتهاید، درونمایه آن را به خوبی میدانید، طرحی داستانی هم برای آن ریختهاید و زاویه دید خویش را از دل داستان یافتهاید. حال میخواهید نوشتن را آغاز کنید. طبیعی است که یک شخصیت یا چند شخصیت هم برای داستان برگزیدهاید. حال چگونه و کدام شخصیت را محوری میدانید؟
از نگاه و اندیشۀ کدام شخصیت به جهان داستان و دیگر شخصیتها نظر میاندازید؟
اگر داستان شما پنج شخصیت دارد و هر یک به فراخور نقش خود در داستان چنین و چنان میکند، کدام شخصیت را بهتر، کاملتر و درستتر میشناسید؟
با ابعاد روحی، اجتماعی، ویژگیهای طبقاتی و واژگانی کدام یک از آنانا بهتر و بیشتر آشنا هستید؟
شخصیتپردازی در داستان به گونههای متفاوت صورت میگیرد.
گاهی نویسنده با تشریح و توصیف اشیا و پدیدههای پیرامون شخصیت اثر به معرفی او میپردازد، گاهی با نقب زدن به درون شخصیت اثرش خواننده را با او آشنا میکند و گاهی به یاری اسطورهها و عوامل بیرونی به شرح و و صف شخصیت اثر خویش میپردازد. گاهی نیز ترکیبی از شیوههای گوناگون را به کار میبرد تا بتواند شخصیتهای اثرش را در متن زندگی و روابط و مناسبات اجتماعی به خواننده معرفی کند.