09170000
کار خود را با صدای بلند بخوانید

کار خود را با صدای بلند بخوانید
اکنون وقت آن فرا رسیده که انگشتان دست خود را درهم بفشارید، نفس عمیقی بکشید… و کار خود را با صدای بلند بخوانید. این کار باعث می‌شود. همان‌طور که خواننده حرف‌های شما را می‌شنود، شما هم آن را بشنوید. در این حالت است که تفاوت حرف زدن با نوشتن را متوجه خواهید شد.

در بلند خواندن، هرگز قادر نخواهید بود جملۀ خوانده شده را ادامه دهید: به‌موقع بر سر کار حاضر شدن به همان اندازه اهمیت دارد که شرایط استخدام اهمیت دارد… اگر چنین جمله‌ای را پیدا کردید، روی آن خطی بکشید، سپس از خود بپرسید « اینجا قصد گفتن چه چیزی را داشته‌ام؟» و آن را با حرف زدن روی کاغذ بگویید.

می‌خواهید جرئت پیدا کنید؟

سعی کنید کارتان را برای شخص دیگری بخوانید. توجه کنید ببینید کجاها چشمان خواننده برق می‌زند.

آن تکلیفی را که به دانش‌آموزانم داده بودم به یاد دارید، دو پاراگراف بنویسید. به بدترین شکل ممکن؟ در جلسۀ بعد، آن‌ها کار خود را با صدای بلند خواندند. از هیچ‌کس انتظاری نبود. همه کارشان را تک به تک خواندند.

آنچه حادث می‌شد این بود که کسی فکر نمی‌کرد کارش چه‌قدر وحشتناک است، کل کلاس آن را به عنوان آنچه زیاد هم بد نیست گوش می‌کردند. گاهی اوقات حتا از آنچه می‌شنیدند، بسیار لذت می‌بردند. پس در مورد کارتان عجولانه قضاوت نکنید و آن را فورا محوم ننمایید. با صدای بلند بخوانید، سعی کنید باگوش باز حرف‌هایتان را بشنوید. از خود بپرسید: « اگر کس دیگری این را نوشته بود، واقعا چه فکری می‌کردم؟» هدف شما همین است گوش دادن به کار، گویی متعلق به شما نیست.

در حقیقت، جان اشتاین‌بک، دست خط اول خود را می‌نوشت، پس از آن روی نوار بازخوانی می‌کرد. وی توضیح می‌داد: « اگر با دقت به آن گوش می‌دادید، وحشتناک‌ترین چیزهایی بود که تا به حال شنیده بودید، مخصوصا آن را به شیوۀ دیالوگ‌نویسی کار می‌کردم چونکه بعد می‌توانستم ببینم که آیا کلامم رنگ و بوی حرف زدن می‌دهد یا نه.»

دوباره می‌توانید امتحان کنید، گوش کنید کدام خوشایندتر به گوش می‌رسد. باز هم اشتاین‌بک چنین می‌گفت: « چندین فصل خوشه‌های خشم را برای دوستانم خواندم و کل آن را خیلی روشن و واضح برای خود تصویر کردم. بد به نظر می‌رسید.»

واقعا می‌خواهید جرئت پیدا کنید؟

آنچه را که نوشته‌اید بردارید و از شخص دیگری بخواهید که آن را برای شمابخواند. ببینید چه‌قدر با آن ارتباط برقرار می‌کنید.

سال‌ها قبل، برگردیم به نیویورک، در یک کلاس نمایشنامه‌نویسی ثبت‌نام کردم، هر چه می‌نوشتم مبهم بود و چیزی نمی‌فهمیدم، داشتم دیوانه می‌شدم. در این بین چیزی که مرا بیش‌تر از همه عصبی می‌کرد سفارشات معلمم بود که می‌گفت نباید کارمان خوانده شود. در عوض باید که یک سری کپی ازصحنه‌های خود تهیه می‌کردیم و به هر کدام از شاگردان یک رل می‌دادیم که جای هیچ شکی نبود این کار موجب تفسیری غلط و از هم گسیختگی هر آنچه نوشته بودم می‌شد.

اولین باری که کلاس کار مرا خواند، آن‌ها نه فقط آن را به غلط تفسیر کردند، بلکه به استهزای آن نیز پرداختند. نه به خاطر بد بودن کار، ملتفت هستید، بلکه به این خاطر که آن را به شوخی گرفتند. مصمم شدم بیش‌تر تلاش کنم و کار بهتری ارائه دهم. به خانه رفتم و صحنه‌ای نوشتم که واقعا خشمناک بود. مشکل اینجا بود که آن‌ها دوباره به کارم خندیدند؛ حتا این بار از دفعۀ قبل هم بیش‌تر.

بعد از شش یا هفت هفته شنیدن خنده‌های زجرآور، ناگهان این فکر به ذهنم رسید که شاید استعداد کمدی نوشتن داشته باشم!

هر کار می‌کنید، ضعف از خود نشان ندهید.

وقتی کارتان را بلند می‌خوانید با ضعف نخوانید، من و من نکنید، محکم بخوانید، با این لحن که این مهم است. با ضعف خواندن یعنی برای منتقد درونی خویش خواندن، با اعتقاد راسخ خواندن یعنی یافتن خویشتن خویش.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو
دسته‌بندی‌ها
مقالات مرتبط