خیلی تنبل شدم خیلی.
اما دیگه قراره تنبل نباشم. شاید چون فکر میکنم دیگه کم کم وقتم برای زندگی کردن داره تموم میشه.
به خودم میگم نکنه بمیرم و هنوز هیج کدوم از کتابهام رو چاپ نکرده باشم نکنه بمیرم و هنوز کلی حرف واسه گفتن داشته باشم و نزده باشم.
پس مینویسم هر روز قبل از اینکه راست راستی بمیرم.
یادداشت و روزنوشت دوم
امروز 15 خرداد 1404 هست.
چند وقتی هست که با خودم قرار گذاشتم و دارم به صورت روتین مینویسم. اما نه اینجا روی کاغذ.
امروز با خودم مبارزه کردم و گفتم دختر تو هر جوریه باید یادداشتهای روزانهات رو اینجا بنویسی. باید اینجا حرف بزنی.
اینکه اولین چراغ را روشن کردم و شروع کردم به نوشتن.
قراره از این به بعد زیاد به اینجا سر بزنم و مطالب آموزشی بیشتری بذارم.