این راهبرد شاید این فکر را در شما تقویت کند که روایتهایی که از دل ایدههای خودتان بیرون میآیند به همان خوبی یا حتا بهتر از روایتهاییاند که براساس ماموریت کاری یا به عنوان مشق مینویسید. دلیلش روشن است: وقتی آدم روی چیزی سرمایهگذاری میکند، ارزش بیشتری برایش قایل میشود. میخواهد سرمایهگذاری در وام مسکن باشد، یا ازدواج یا سهام عادی.
وقتی ایده مال خودتان باشد، بیشتر دل میدهید و وقتی بیشتر دل بدهید، سختتر تلاش میکنید. سختتر تلاش میکنید تا انگیزهای را که باعث شده در اولین گام سراغ آن ایده بروید تایید کنید و به آن اعتبار بدهید.
چنین احساسهایی البته نتیجههای خطرناکی به همراه دارند. شما نمیتوانید نویسنده باشید و اعتقاد داشته باشید که فقط ایدههای خودتان ارزشمندند.
با سردبیر، معلم، دوست و همکارتان حرف بزنید. سعی کنید بفهمید او در پیشنهادی که مطرح کرده چه قابلیتهای بالقوهای میبیند.
هفت تیرتان را بگذارید توی جلد چرمیاش و بااشتیاق واقعی برای آموختن به مسیرتان ادامه بدهید. اما این را هم به یاد داشته باشید: وظیفهی شما این نیست که هر غذای چرب و چیلیای را که رئیس دستور میدهد بریزید توی بشقاب.
کار با کیفیت نیاز به آزمون و بررسی گوناگون مرتبط با ایده دارد.
شاید ماموریت شما این باشد که بفهمید چرا در جادهی مثلا شیراز این همه تصادف رخ میدهد، اما این احتمال هم وجود دارد که در بررسیهایتان به این نتیجه برسید که این آمار بهخاطر تقاطعی خاص مخدوش است.
تکلیف را شاید کس دیگری به شما داده باشد، اما شما میتوانید آن را به روایت خودتان تبدیل کنید.