از من نشنیده بگیرید اما…
همیشه بنویسید. یعنی در شبانه روز ساعت مشخصی برای نوشتن داشته باشید و مطالبی را روی کاغذ بیاورید.
حتما لازم نیست داستانی برای نوشتن داشته باشید. مسائل روز یا هر موضوع دیگری را مایه نوشتن کنید؛ اما حتما بنویسید. نویسندهای که میخواست این انظباط در نوشتن را از دست ندهد یک شب صدها بار در دفترش نوشت: چیزی برای نوشتن ندارم.
از من نشنیده بگیرید اما…
نویسندگی یعنی پر حوصلگی، حتا نویسندههای بزرگ هم گاهی مجبور میشوند یک اثر را بارها و بارها بازنویسی کنند.
میگویند ارنست همینگوی داستان مشهور پیرمرد و دریا را دویست بار بازنویسی کرد.
بازنویسی مرحلهای مهم در نوشتن داستان است و تنها آدمهای دقیق و پرحوصله از پس آن برمیآیند.
نباید توقع داشته باشید اولین اثر شما اثر کاملن موفقی باشد یا حتا اولین نسخهی آن شما و دوستانتان را راضی کند.
باید روی قصهای که نوشتهاید با آرامش و حوصله کار کنید، حوادثی را کم یا زیاد کنید، پایانبندی آن را تغییر دهید، قصه را با حادثهُ تازهای آغاز کنید یا حتا لحن آن را تغییر دهید. آدمهای عجول که خیلی زود میخواهند داستانشان را منتشر کنند، نویسنده نخواهند شد.
از من نشنیده بگیرید اما…
نوشتن برخی از داستانها در یک نشست تمام میشود اما بعضی داستانها را ممکن است در چند جلسه بنویسیم.
یادمان باشد در پایان هر نشست جایی قلم را زمین بگذاریم که هنوز مطالبی برای نوشتن در ذهن داریم.
در این صورت هنگامی که میخواهید نوشتن را در نوبت بعد آغاز کنید مطالب آمادهای برای نوشتن خواهید داشت و تا زمانی که آنها را روی کاغذ میآورید مطالب جدید در ذهن شما شکل خواهند گرفت.
از من نشنیده بگیرید اما…
اصلا سعی نکنید با نثری شاعرانه و کلماتی افسونگر و لحنی فاخر بنویسید. همانطوری که حرف میزنید بنویسید.
به همان سادگی که با دوستانتان صحبت میکنید کلمات را روی کاغذ بیاورید.
تنها وقتی که راحت هستید میتوانید همهُ آنچیزی را که در ذهن دارید به صفحهُ کاغذ منتقل کنید. داستان مجموعهای از حوادث و صحنههاست که با کلمات و جملات ساده توصیف میشوند.
از من نشنیده بگیرید اما…
مطالعهُ شما نباید به یک سلیقه محدود شود. هر نویسندهای باید داستانهای زیادی بخواند اما گاهی برخی از دوستان یا استادان ما کتابهایی را که فقط با سبکی خاص نوشته شدهاند به ما معرفی میکنند.
در چنین وضعیتی هنگامی هم که دست به قلم میبرید فقط به همان سبک و شیوه و در همان فضا و با تقلید از همان نویسندگان خواهید نوشت؛ درحالیکه کتابهای خوب تقریبن در تمام سبکها پیدا میشود.
نویسندگان هم باید آثار کلاسیک را بخوانند و هم آثار امروزی را. حتا برخی از این آثار را باید بازخوانی کرد.
از من نشنیده بگیرید اما…
همیشه یک دفترچهُ کوچک و یک قلم همراه داشته باشید و سوژههای خوبی را که برای نوشتن به ذهنتان میرسد یادداشت کنید. درخیابان یا مترو، هنگام شنیدن یک خبر، دیدن یک فرد یا تماشای یک عکس سوژههای خوبی به ذهن شما میرسد که اگر آنها را یادداشت نکنید ممکن است از یادتان بروند.
از من نشنیده بگیرید اما…
مغرور و حساس نباشید. اگر قصهای نوشتید فکر نکنید شاهکار آفریدهاید. انتقاد دیگران را بشنوید و اگر به نظرتان منطقی آمد سعی کنید پیشنهاد آنها را در داستانتان اعمال کنید.
هیچوقت شیفتهُ آثارتان نشوید. شما در آغاز راه هستید. هر اثری را که نوشتید، حتا اگر کسی انتقادی به آن نداشت، به چشم اثری ببینید که میشود آن را کاملتر کرد. حتا نویسندگان بزرگ هم پس از سالها فعالیت گاهی آثاری را خلق کردهاند که انتقادی بسیاری را برانگیخته است.
از من نشنیده بگیرید اما…
نویسندهها هیچکدامشان به هم شبیه نیستند. هر کس به موضوعات خاص خودش علاقه دارد چون زندگی مخصوص خودش را داشته است.
به همین خاطر قصههای آنها هم متفاوت است. حتا نثر و شیوهُ نگارش هر نویسندهُ حرفهای با نویسندههای دیگر فرق دارد.
به همین خاطر نباید آرزو کنیم که شبیه فلان نویسندهُ بزرگ بنویسیم. در چنین وضعیتی ممکن است که به دام تقلید بیفتیم و از دنیایی که مخصوص خود ماست دور شویم.
حال و هوای قصههای ما، چه در انتخاب موضوع، چه در شیوهُ نوشتن و چه در نثر باید مخصوص خود ما باشد؛ هر چند که خیلی چیزها را باید از نویسندههای بزرگ ما یاد گرفت.
از من نشنیده بگیرید اما…
بعضی وقتها آدمهایی را میبینید که روحیات خاص آنها به شدت داستانی است و برای خوانندگان جاذبه دارد و فکر میکنید روحیات این افراد میتواند موجب اعمالی باشد که حوادث ناب یک قصه را میسازند؛ اما هر کاری میکنید اعمال و انگیزههای آنها به شکلی گسترش پیدا نمیکند که یک طرح داستانی را بسازد.
در اینجا یک سوءتفاهم پیش آمده. یک خط حادثه به تنهایی یک طرح داستانی را فراهم نمیآورد. برخورد چند خط حادثه است که ساختمان طرح را بالا میبرد. ماجرای استادی که عشق دیوانهواری به شهرت در محافل دانشگاهی دارد و تلاشش در سراسر عمر به جایی نرسیده و کارش به جایی میرسد که حاضر است به همه کلک بزند به تنهایی قصه را نمیسازد.
همینطور قاچاقچیهایی که سعی میکنند یک مومیایی تقلبی درست کنند.
اما وقتی این دو خط حادثه با هم برخورد میکنند تضاد انگیزهها تولید کشمکش میکند که به دنبال آنها طرح گسترش پیدا میکند و تکمیل میشود.
از من نشنیده بگیرید اما…
هر روز حرف میزنید و به این کار عادت کردهاید. صحبت با ضبط صوت بسیار آزادیبخش است و ابزاری در اختیار مینهد تا به روشی غیرعادی افکارتان جاری شود. به عنوان مثال، اگر دربارهُ گفتگوی شخصیتها فکر میکنید، صدای شخصیتها به گوش میرسد، ولی آنقدر سریع حرف میزنند که به سختی میتوان روی کاغذ نوشت.
در اتومبیل مشغول رانندگی هستید یادر ترافیک گیر افتادهاید. شاید هم ناگهان از خواب میپرید و گفتگو یا طرحی به ذهنتان میرسد که بسیارکارآمد است. مهم نیست در چه شرایطی هستید؛ تا تنور داغ است بچسبانید. استفاده از ضبط صوت این امکان را در اختیارتان مینهد که هر وقت حرف یا ایده به سراغتان آمد، ضبطش کنید و بعد بشنوید.
ممکن است چندین ایده یکجا به سراغتان بیاید. شاید گفتگو شسته و رفته و کامل به سراغتان نیاید، چند کلید واژه یا عبرات باشد. البته ضبط صوت عیبی هم دارد. باید گفتهها را پیاده کنید، ولی لازم نیست همه چیز را روی کاغذ بیاورید.
آنچه را دوست دارید، پیاده کنید. در غیر این صورت، پاکش نکنید. ممکن است بعدها لازم شود که سراغ ضبط صوت بروید تا برای گفتگونویسی از آن الهام بگیرید یا برای ربط دادن ایدهای با ایدهُ دیگر از آن استفاده کنید.
از من نشنیده بگیرید اما…
ارنست همینگوی میگفت من همیشه با استفاده از شگرد کوه یخ مینویسم. ده درصد یک کوه یخ از آب بیرون است و دیده میشود و نود درصد آن دیده نمیشود. یک داستان خوب هم اینطور است.
نویسنده بسیاری از اطلاعات آن را بازگو نمیکند. یعنی نویسنده نباید همهچیز را واضح و پوستکنده برای مخاطب روایت کند.
از من نشنیده بگیرید اما…
گاهی وقتها سوژههایی که خیلی جالب به نظر میآمدند نمیتوانند به داستان خوبی تبدیل شوند. در این وضعیت بهتر است آنها را با سوژههایی که فضا و شخصیتهای مشابهی دارند ترکیب کنیم.
مثلا همین سوژه پلیس کثیف را در نظر بگیرید. شاید سوژه دیگری را هم در دفتر خود یادداشت کرده باشیم: مامور بانکی که آرزو دارد برای یک بار هم که شده در زندگی اعمال قهرمانانه انجام دهد و در برابر همسرش که همیشه او را تحقیر میکند، سرفراز شود این هم موضوع جالب و تازهای است اما شاید به تنهایی قابل گسترش به یک داستان نباشد. اما از ترکیب آن با سوژه پلیس کثیف و حملۀ آن پلیس به بانکی که محل کار این مامور زن ذلیل است ممکن است داستان خوبی خلق شود.
از من نشنیده بگیرید اما…
نویسندگان بزرگ خیلی وقتها در توصیفهایشان از همۀ حواس پنجگانهشان بهره میبرند و فقط به حس بینایی یا شنوایی محدود نمیشوند.
بویی که از جنازۀ سربازان دشمن بلند میشد حالش را به هم میزد. صدای رگبار گلوله یک لحظه قطع نمیشد. تا چشم کار میکرد جنازه و ماشینهای سوخته بود. حرارت زمینی که زیر نور شدید آفتاب میسوخت به کف پاهایش منتقل میشد. مزۀ تلخی را در دهانش احساس میکرد. در متن بالا به ترتیب حواس بویایی، شنوایی، بینایی، لامسه و چشایی به کمک نویسنده آمدهاند تا خواننده هر چه بیشتر به صحنۀ وقوع داستان نزدیک شود.
از من نشنیده بگیرید اما…
وقتی دو نفر صحبت میکنند ممکن است حال و روز خودشان را توصیف کنند:
– من امروز حال و حوصله ندارم. دوروبر من نپلک بچه…
– برعکس، من این روزها بدجوری سرحالم… خیلی خوش میگذره… خوش دارم یه کمی سربهسرت بگذارم. اینجا افسردگی شخصیت اول و سرحالی و شیطنت شخصیت دوم مشخص میشود. اما ممکن است گفتوگو برای برقراری ارتباط باشد.
– سلام آقا… من را بهجا میآورید؟
– حتا اگر بهجا نیاورم مهم نیست… شما آدم خوبی به نظر میرسید.
بعضی وقتها هم آدمها حرف میزنند تا اطلاعاتی بدهند:
امروز با اتوبوس میرم سرکار… جزوهام رو برداشتم تا همونجا درسها رو مرور کنم.
و گاهی هم صحبت میکنند تا اطلاعاتی بگیرند.
– حرف بزن… اونجا چی کار میکردید؟ اون وقت شب توی پارک چه خبر بود؟ اون همه سروصدا برای چه بود؟