ایده خوب را بقاپید.
چطور میشود ایده خوب برای نوشتن را پیدا کرد؟
واژهها از دهان ما خارج و به سرعت تبخیر میشود، آنها را یادداشت کنید تا برای همیشه باقی بمانند.
اگر خیالبافی میکنید یادداشتی از آن بردارید، آن را بنویسید، قبل از اینکه تبخیر شود آن را نگه دارید چرا که ممکن است تا آخر عمرتان هم دیگر چنین ایدۀ بزرگی را که همین یک دقیقه پیش داشتید، نداشته باشید. اگر ایدهای چندان با ارزش هم نباشد اشکالی ندارد، میتواند با کمی دستکاری به ایدۀ بزرگ و ارزشمندی تبدیل شود. اگر میتوانید حتا موارد بیاهمیت را هم بهخاطر آورید.
ایدههای خوب مثل امواج رادیویی هستند، دور و بر ما پر هستند، پر هستند. برای قاپیدن، همۀ کاری که باید بکنید این است که آنها را میزان کنید، درست مثل میزان کردن موج رادیو، همانطور که یک مشاور خلاق به نام راجر توصیه میکرد: «دیدگاه و نگرش یک صیاد باید گسترش یابد، بینشی که به هر کجا میرود، ایدههایی در آنجا منتظر کشف شدن باشند.»
برای خود من شکار ایدهها یک کار یومیه است و زمینههای بسیار گستردهای را در برمیگیرد: روزنامههای منتشره، مجلههایی که آبونمان هستم، کتابها، فیلمها، برنامۀ آشپزی، آهنگهای رادیو، موزهها، مکالمات با دیگران، مکالمه با خودم، حتا اظهارات تند یک عابر عجیب و غریب مثل « تقصیر تو بود». تمامی این ایدهها وارد گنجینۀ اطلاعاتی من شده و روی چیزی یادداشت میشود، هر چه که دم دستم باشد، بعد جهت استفاده بازنویسی میشود.
جوزف هلر هرگز تا کیف خود را پر از کارت برای یادداشت نمیکرد، از خانه خارج نمیشد. او میگفت: « اگر جملۀ خوبی یکباره به ذهنم برسد، فوری آن را یادداشت میکنم.»
هنگامیکه ایدهای به ذهنتان میرسد به خود نگویید « هر وقت وقت پیدا کردم آن را یادداشت میکنم»، همان لحظه که به ذهنتان میرسد یادداشت کنید، قبل از اینکه فراموشتان شود. در پایان روز جیب خود را از کارتهای نوشته شده خالی کنید و آنها را دستهبندی نمایید. آنوقت است که میتوانید تصمیم بگیرید که کدام را نگه داشته و کدام را دور بریزید. حداقل تصمیم با خود شماست، نه با حافظۀ شما.
یک ایده گرفتم؟
آن را قاپیدم.
اجازه ندادم یک ایدۀ خوب از دستم برود.
وقتیکه نمینویسم، گاهی اوقات چیزهایی میبینم یا میشنوم و فکر میکنم، باید که بهخاطرش بسپارم، ممکن است روزی به کارم بیاید. اما متاسفانه چون آن را فقط به خاطر میسپردم در فرصتی باید آن را فراموش میکردم.
ویلیام گلدمن
هنرمند مخزنی از احساساتی است که از همه جا میآید: از آسمان، زمین، تکه کاغذهای باطله، از تار عنکبوت و … ما باید هر کجا آن را پیدا کنیم، آنچه را که خوب است انتخاب کنیم.
پابلو پیکاسو
استراق سمع
استراق سمع چیست؟ چیزی که وقتی آن را میشنوید خیالات و تصورات شما را غلغلک میدهد. گوشهای از یک مکالمه یا صحنۀ کوچکی که شما با زیرکی تمام برای استفادههای بعدی به سرعت یادداشتش کردهاید.
تمرین نوشتن: « شکار نکات مفید در بین یافتهها»
ریموند کارور گفت که روزی از شخصی شنیده بود: « این آخرین کریسمسی است که برای ما خرابش میکنی!» بعد، تنها همان خط، و فکر میکنم چیزهای دیگر را استفاده کرد، و آنقدر به دقت آن را تصور کرد که میتوانست اتفاق بیفتد. داستانی ساختم، یک مکالمه جدی.
در طول هفته سعی کنید بگردید و آنچه را که میشنوید یا میبینید یادداشت کنید و مطمئن شوید که آنها را یادداشت کردهاید. در پایان هفته یک ایده را انتخاب کرده و با استفاده از راهنمای آزادنویسی سعی کنید الباقی آن را تصور کنید ( یا یکی از شنیدههای بالا را انتخاب کرده و بیدرنگ آن را شروع کنید).
در هر روز لحظات مهم و معناداری برای هر شخصی وجود دارد که میتواند ثبت شود. باید حسابی مراقب آنها باشید و به آنها توجه داشته باشید. اینها همان چیزی است که باید دربارهاش بنویسید.
ریموند کارور
پائول مک کارتنی میگوید: « قصد رفتن به خانۀ جان را داشتم، او بیرون از شهر زندگی میکرد و من ساکن لندن بودم. به یاد دارم که از راننده پرسیدم که از کارش راضی است و کار خوبی دارد یا نه، و او در جواب گفت: در حال حاضر خیلی گرفتارم. هشت روز در هفته کار میکنم. و فکر کردم هشت روز در هفته! این میتواند عنوان یک کتاب باشد.»