تعلیق حاصل موقعیتی است که خواننده مایل است آینده داستان را حدس بزند اما نمیتواند. تدارک چنین وضعیتی ضمن ایجاد جذبه در روایت مخاطب را ترغیب میکند تا خواندن داستان را تا انتها پیش ببرد.
نمونههای افسانهای چنین موقعیتهایی در داستانهای هزار و یک شب برای همیشه جاودوانه شده است.
تعلیقها باید چنان طراحی شوند که همواره دو اصل مهم در آنها لحاظ شده باشد. اول برانگیختن حس تمایل دانستن ادامه داستان در مخاطب و دوم عدم توانایی خواننده در پیشبینی قاطع ادامه ماجرا. ایجاد حس تمایل محصول القای صمیمیت است که نویسنده باید میان شخصیتهای داستانش و مخاطب به وجود آورد و صمیمیت زمانی به وجود میآید که مخاطب با شخصیتهای داستان احساس نزدیکی و در نتیجه همذات پنداری کند.
از سوی دیگر نویسنده باید بکوشد فرایند ارائه اطلاعات را به گونهای طراحی کند که خواننده نتواند ادامه ماجرا را حدس بزند.
این فرایند باید طبیعی و همسو با پیشرفت داستان صورت گیرد. در هر صورت تعلیق تا آنجا که تنش و هیجان به اوج خود برسد ادامه مییاد. چنین موقعیتی را بحران میگویند.
بحرانها پیچهای تند داستاناند که محصول تعلیقهای قویاند.
هر تعلیق باید به تعلیقی دیگر پیوند بخورد و این روند تا ظهور بحران اصلی یا لحظهی کلیدی ادامه یابد، در این لحظه داستان به نقطهی اوج خود رسیده است.
نقطه اوج
نقطه اوج هر داستان جایی است که تنش در داستان به اوج خود میرسد. در این نقطه صحنه است که احساس متراکم شده داستان ناگهان رها میشود و چرخشهای اساسی در شخصیتها یا رویدادها رخ میدهد.
سایر بحرانها در برابر بحران نمود یافته در نقطه اوج از ارتفاع و تنش کمتری برخوردارند. در این نقطه است که تنش اساسی طرح بروز میکند و داستان به نهایت هیجان خود میرسد. در داستان کوتاه چند تا جعبه ریموند کارور که بیتردید از شاهکارهای کوتاهنویسی معاصر است، اوج داستان جایی است که راوی در اواخر داستان با مادرش تلفنی حرف میزند و ناگهان به یاد کودکیاش میافتد. راوی که به دلیل مناسبات حاکم بر زندگیاش نمیتواند با مادرش ارتباط برقرار کند در موقعیتی نمادین در حالیکه با تلفن با مادرش ارتباط دارد ناگهان حس غریب از کودکی او فرا میگیرد.
هر چه نقطه اوج به انتهای داستان نزدیکتر باشد تاثیر آن بیشتر خواهد بود.