زاویه دید
به نوعی از روایت گفته میشود که نویسنده از آن طریق میخواهد قصهاش را پیش ببرد. و نویسندگان معمولا از زاویه دید سوم شخص و اول شخص استفاده میکند، اما گاهی نویسندگانی زاویۀ دوم شخص را نیز بهکار میبرند.
زاویۀ دید سهجور ارتباط برای داستان بهوجود میآورد. به همین دلیل انتخاب درست و مناسب آن بسیار موثر است. در آغاز زاویه دید با مخاطب اثر، رابطه برقرار میکند. و آن باید چنان باشد که بستری مهیا سازد تا خوانندۀ اثر با داستان ارتباطی تنگاتنگ و قوی برقرار کند و به آن نوع از روایت دل بسپارد و با داستان همراه شود و زمینۀ همذاتپنداری او با شخصیتهای داستان میسر گردد.
در مرحلۀ دوم زاویه دید با خالق اثر رابطه برقرار میکند. زاویه باید چنان از دل داستان بروید که نویسنده با آن درگیر نگردد و داستان بر بستری روان و سیال پیش رود. در اصل نویسنده باید بر آن سوار باشد و در رگهای اثر جاری گردد تاخود نیز جزئی از روند داستان گردد و به سر منزل مقصود برسد.
در مرحلۀ سوم زویه دید با خود اثر رابطه برقرار میکند. اگر نویسنده نوعی زاویه دید را به دلخواه خویش به اثر تحمیل کند، اما توان آن را نداشته باشد که اثر را با آن زاویه دید به پیش هدایت کند، به لوکوموتیورانی میماند که از لوکوموتیورانی سر رشتهای ندارد، بنابر این داستان، یا در جا میزند یا به بیراهه میرود و یا سرگردان میشود و در تلاطم نادرست زاویه دید، زیبایی اثر از بین میرود.
پس رابطۀ زاویه دید را باید با سه عامل، نویسنده، اثر، خواننده چنان سنجید و انتخاب کرد که اثر خلق شود، نه آنکه به شکلی تصنعی نوشته شود.
من
من بودم و اسباب بازیهایم. آنها را یکییکی روی مهتابی چیدم، تا آسمان و ستارهها را خوب خوب تماشا کنند. اما عروسکم سرش را به میان گل و بوتههای فرش فرو کرد. مرد اسب سوارم به گوشۀ اتاق فرار کرد، گاوم که دو تا شاخ دراز و قشنگ داشت، پوزهاش را روی زمین کشید و چشمهایش را به خاک دوخت.
همانطور که گفته شد در داستان من نویسنده با زاویه دید اول شخص، داستان را پیش میبرد. او سعی میکند با استفاده از استعدادهای طبیعی چنین زاویه دیدی به جهان درون و ضمیر پنهان شخصیت داستانش رخنه کند، او را بشناسد و به خواننده بشناساند. زاویه دید اول شخص به روزنۀ باریکی میماند که نویسنده از آن، به رمز و راز درونی شخصیتهای اثرش مینگرد و به وسعت دید نویسنده، آن روزنه میتواند همچون منشوری از یک نقطه و روزن، بال بگشاید و جهانی را در برابر دیدگان خواننده آشکار کند. البته زاویه دید اول شخص محدودیت و مشکلات خاص خود را دارد. نویسنده به سادگی نمیتواند بهضمیر دیگر شخصیتها نقب بزند، چون او راوی یک ذهن، یعنی ذهن اول شخص است و ناگزیر دیگر شخصیتها تابعی از حضور من روایتگر و زمینهساز تجلی ویژگیهای درون او هستند، میتوان گفت در زاویه دید اول شخص که به آن من راوی هم میتوان گفت نویسنده، روایتگر و بیانکنندۀ داستان است.
او
وقتی که او با آسمان قهر کرد، دل ستارهها شکست. اسباببازیهایش را در کیسهای ریخت و آنها را در تاریکی زیرزمین خاک کرد. شب و روز از ترسی ناشناخته وحشت داشت. وقتی گریه میکرد زمانی بود که هواپیمایی در آسمان سیاه شب، مثل ستارهای پیدا میشد و به سوی شهر میآمد.
در این اثر نویسنده از زاویه دید سوم شخص بهره برده است. با چنین زاویه دیدی، نویسنده چنان سلطانی بر روند زندگی، احساس، اندیشه، آرزو و همۀ ابعاد شخصیتهای داستان حکومت میکند و به مثابهی دانای کل بر شخصیتها تسلط کامل دارد. آنها را چنان شطرنجبازی چیرهدست، در جای خویش مینشاند و اندیشه و احساس خود را بر زبان آنها جاری میکند. البته در دیگر زاویه دیدها نیز نویسنده اندیشه و احساس خویش را از زبان شخصیتها بیان میکند، با این تفاوت که در این نوع از زاویه دید دست نویسنده برای ارائه افکار و احساساتش بازتر است.
این نوع زاویه دید نیز مسائل ئ مشکلات خاص خود را دارد. مثلا حضور مسلط و مداوم نویسنده بر جسم اثر سنگینی میکند و مکان اندیشۀ فردی و بروز آن را از خواننده سلب میکند.
خواننده به گونهای در اثر غرق میشود و با شخصیتها همذاتپنداری میکند که من خویش را به فراموشی میسپارد و به کالبد شخصیت داستان فرو میرود و امکان تردید در پذیرش هر گونه احساس و اندیشه از او گرفته میشود یا به حداقل میرسد. به همین دلیل اغلب آثاری که میخواهند تفکر خاصی را به خواننده القا کنند از این شیوه بهره میگیرند.
تو
تو حتا در روز روشن هم به آسمان نگاه میکردی، یادت هست؟ و به من که گرفتار و خسته و پریشان بودم، میگفتی: «بابا! پس ستاره کو؟»
با همان یک ستارۀ کوچولوی گوشۀ آسمان کار داشتی، نمیدانم چه کسی گفته بود که ستارهها در دریای آبی آسمان شنا میکنند و تا شب به دنبال تو میگردند. به حوض وسط حیاط نگاه میکردی و برای تک ماهی حوض نان میریختی و مشتی از نانریزهها را به آسمان پرت میکردی تا به دریای آبی آسمان برسند و ستارهات گرسنه نماند.
در این روایت از داستان، نویسنده از زاویه دید دوم شخص استفاده کرده است. با شخصیت اصلی اثر (کودکش) به صحبت و درد دل کردن نشسته است. خواننده در جای جای اثر، حضور شخصیت داستان را در برابر خود احساس میکند. گویا با او در برابر یک آینه حرف میزند. چنین شیوهای در داستاننویسی، به تجربه و توان هنرمندانهای نیاز دارد، زیرا خواننده را به گونهای خاص به دایرۀ داستان میکشاند. اگر این زاویه دید را با زاویه دید اول شخص و سوم شخص مقایسه کنیم، در مییابیم که در این روش خواننده با اثر آن گونه همذات پنداری نمیکند که در زاویه دید سوم شخص و اول شخص پیوندی درونی مییابد.
در شیوۀ زاویه دید دوم شخص، نویسنده به گونهای هوشیارانه خواننده را به تقابل، نظر و مباحثه میکشاند. گویا حوادث، بیرون از من نویسنده و خواننده جریان دارد و هر دو شاهد و نظارهگر حادثه هستند.
اشکال اساسی بهکارگیری این نوع زاویۀ دید تنگنایی است که برای نویسنده به وجود میآورد و آن ایجاد محدودیت در خیالپردازی نویسنده دربارۀ دیگر شخصیتهای داستان است. همچنین همذاتپنداری را کاهش میدهد. به این معنی که نویسنده ناگزیر میشود از یک دریچه به شخصیتها نگاه کند. بنابراین، دایرۀ دید او محدود میگردد.
من و او
او سرگرم بازی کردن با اسباب بازیهایش بود. هرگز او را آنقدر پکر و بیحوصله ندیده بودم. انگار با اسباب بازیهایش دعوا داشت. به او گفتم: « چه شده بابا چرا اینقدر ناراحتی؟»
گفت: « اسباببازیها به حرفهایم گوش نمیدهند.»
گفتم: « با آنها کمی مهربان باش.»
گفت: «مهربانی از کجا میآید؟»
در این اثر نویسنده به گونهای دیگر به شخصیت داستانش ارتباط برقرار کرده است. با او به گفتگو پرداخته و قصه را به شیوهای نمایشی پیش برده است.
در این گونه آثار نویسنده از زاویه دید نمایشی با سوژه برخورد میکند. او با چنین احساسی اثر را به رشتۀ تحریر درمیآورد که نیازی به شرح و توصیف و تشریح فضا و مکان حاکم بر شخصیتها نیست بلکه مهم گفتگوهاست. چناچه به ضرورت، اثری نیاز به توضیح و تشریح داشته باشد، نویسنده در دل گفتگوها به فضاسازی میپردازد تا روند گفتگوها باورپذیر و منطقی باشند. اگر اثری نیاز به توضیح و فضاسازی نداشته باشد، نویسنده همچنان به نقل گفتگوها میپردازد و آنگونه فضاسازی را در ذهن خواننده ایجاد میکند، یعنی باید ایجادکند.
این نوع زاویه دید اثر را به نمایشنامه و فیلمنامه نزدیک میکند و از عناصری چون صحنهسازی، شرح و توصیف ویژگی ظاهری شخصیتها دور میسازد. اما به هر حال گونهای از روایت است که بعضی سوژهها به آن نیاز دارند.
ما
هواپیمای ویران، یک ستارۀ غریب و سرگردان. آی خدا کی میشود یک جفت چشم قشنگ، از آن چشمهایی که ننه زری خیلی دوست دارد. چشمهای خودم را نمیگویم، قصههای ننه زری را میگویم. آهای ماه پیشونی! سلام خانم ناز! سرو بلند! چشمه آب! نگفتم به زیر سقف خانۀ زهرا خانم نزدیک نشو! آنجا نرو، سایهاش تو زل گرمای جگرسوز تابستان اصلا خنک نیست. بمب و بمب و بمب، چه بمبهایی! همان کبوتری که میخواست به آن دور دورها سفر کند این خبر را آورد.
در این شیوۀ نگارش نویسنده به ضمیر آشفته و پریشان شخصیت اصلی داستان رخنه کرده و کوشیده است که به هزار توی ضمیر او نقبی بزند. او برای رسیدن به چنین هدفی از زاویه دید تکگویی به ویژه تکگویی درونی استفاده میکند. داستاننویس، روایتگر ذهن خود یا ذهن یکی از شخصیتهای داستان است و آن را به شیوۀ تکگویی روایت میکند و همۀ امور و حوادث و مناسبات موجور را نیز از دید او بیان میکند.
تکگویی درونی اساس و محور آثاری قرار میگیرد که نویسنده به شیوۀ سیال ذهن به تولید اثر میپردازد. این گونه نگاه و زاویه دید هم، ویژگی و مشکلات خاص خود را دارد، از جمله اینکه اثر را متوجه قشر خاصی از خوانندگان میکند و به پریشانی داستان دامن میزند، با وجود این، شیوهای است که بسیاری از نویسندگان آن را میپسندند و به کار میبرند.
همانطور که ذکر شد زاویه دیدهای رایج چندگونه هستند و هر یک ارزشهای خاص خود را دارند. توان و تجربۀ نویسنده تعیین میکند که چگونه از آنها استفاده کند و چگونه ساختار داستان را با آنها مستحکم کند. در زاویه دید اول شخص نویسنده میتواند به درون شخصیت و شخصیتهای داستان نفوذ کند و ابعاد گوناگون روحی_روانی آنها را بشکافد و فضای پیرامون آنها را از دید یکیک شخصیتها تفسیر کند.
در زاویه دید دوم شخص، نویسنده به نوعی محاکمه، گفتگو، بحث با شخصیت مورد نظرش در اثر میپردازد و از طریق شخصیت داستان با خواننده به تبادل نظر مینشیند.
در زاویه دید سوم شخص، نویسنده همچون دانای کل بر جهان داستان و اعمال شخصیتها مسلط است و همۀ شخصیتها مانند عروسکهای خیمهشببازی با دستهای توانای نویسنده به بازی درمیآیند.
در زاویۀ دید نمایشی، نویسنده مبنای پیشبرد داستان را بر گفتگوی شخصیتها میگذارد و روند قصه به گونهای است که خواننده با حسی نمایشی_داستانی اثر را پیگیری میکند تا به سرانجام برسد.
در زاویه دید تکگویی، با گونهای از سیالیت ذهن آشنا میشویم که بیانگر آثاری ذهن گرایانه و سورئالیستی است.