به عنوان اولین تکلیف درسی، از هنرجویان خود خواستم تا بدترین پارگراف ممکن را بنویسند، یک مرتبه، همهی دستها در کلاس بالا رفت.
«منظورتان چیست؟ بریچه میخواهید که بد بنویسیم؟»
به هر حال شما به آن نیاز دارید.
بعد از اینکه این کار انجام شد، اغلب دانشآموزان بخوبی توانستهبودند از پس بدنوشتن برآیند، بخصوص هنگامیکه اندیشههای خود را در نوشتههایشان منعکس میساختند، استفاده از تعداد کثیری لغت و واژههای بزرگ و پیچیده و قرار دادن آنها در جملاتی طولانی به چشم میخورد. آنها با یکنواخت سخن گفتن، تکتک جملات را تا جایی که میتوانستند خشک و بیمعنی ساختند. همانطور که در کار یکیاز هنرجویان ملاحظه میکنیم:
نظر به این حقیقت که زندگی زیباست، هر کسی میبایست با زحمت و تمرین زیاد، کاری را به سرانجام برساند. بدون تلاش بیهوده و بیجا تا فراسوی وضعیت موجود بتواند به کار قابل قبولی برسد. بنابراین این اجازه را به من عطا کنید بدخلقیها، شکایات و طغیانهای شدید طبقات پایین جامعه را نپذیرم.
توانستم منظورم را بهروشنی بیان کنم؟
بهسختی.
بسیاری از مبتدیان این حرفه، حتا هنگامیکه برای بد نوشتن هم تلاشی نمیکنند، همگی در یک دام مشترک گرفتار میشوند. گویی به خود میگویند: «چون دارم مینویسم، پس باید آن را جدی بگیرم، پیچیده بنویسم، تاثیرگذار باشم و …»
آنها در کلام واقعن به جملهی بالا معتقد نیستند، اما در عمل چندان هم بیاعتقاد نیستند.
پس نوشتهی خوب چه جور نوشتهای است؟
نوشتهای است که براساس شیوهی سخن گفتن ماست، نه شیوهای که فرض میکنیم با آن مینویسیم. به یاد داشته باشید نوشتن حرف زدن روی کاغذ است. هنگامیکه حرف زدن نیست، پس نوشتن است و وقتی نوشتن است، اینجاست که اصلن خوب نیست.
وقتی ببینم کارم رنگ و بوی نوشتن دارد، بازنویسیاش میکنم.
المور لئونارد
تمرین خواند: «یک پاراگراف خوب پیدا کنید»
بگردید و یک کتاب یا نویسندهی خوب پیدا کنید(یک مجلهی خوب هم میتواند باشد)، و از میان آن پاراگرافی که مورد پسندتان باشد را جدا کنید. یک دور خوانده و از خود بپرسید: آیا این متن، نمونهای از زبانی پیچیده و اغراقآمیز است؟ یا اینکه نویسندهی آن کمابیش در نوشتن از زبانی ساده و روزمره، که هر آدمی با آن صحبت میکند، استفاده کرده است؟
متشکرم. حتم دارم الان دیگر حرفم را باور کردید.