امروز هوا گرم است حتا هنگام غروب. پرندگان بالای سرم چرخ میخورند. یک پرنده زخمی توی حیاط خودش را پنهان کرده. شاید یکی از آن پرندگان نسبت نزدیکی با این پرنده کوچک داشته باشد. صدای موتوری که مدام گاز میدهد ازکوچه پشتی میآید و من به گلهای قرمز توی باغچه نگاه میکنم و به فکر نوشتن هستم.
به تماشای چرخهی زندگی نشستهام و آن را نقل میکنم. حتا اگر کامپیوتر، تلفن، خودکار و دفتر، گوشی لعنتیام نباشد، به خودم یاد داده دادهام چطور به زندگی دیگر ذهنیم بپردازم.
زندگی ذهنیای که بر پایهی مشاهداتم شکل میگیرد. وقتی آن را به بازی میگیرم، تاثیر میگذارد و شوق میآفریند. گویی روی کوهها راه میروم و ابرها بر سرم سایه میاندازند. کلمهها هم مانند دانههایی که در زمین میکاریم، در ذهنم کاشته میشوند، آبیاری میشوند، رشد میکنند تا به بار بنشینند. من این کارها را با صرف زمان انجام میدهم اما نه اینکه الزامن وقت زیادی صرفش کنم، بلکه در زمانهای کوتاه و پراکندهای که در فواصل کارهای روزمره پیش میآید، مانند الان منتظرم تا کاری پیش برود.
تا اینکه عاقبت یک روز به خودم آمدم و فهمیدم که یک شبانهروز در هر حال بیش از ۲۴ ساعت نیست، پس دیگر دربارهی کمبود وقت نق نزدم. فکر کردم و عاقبت به این نتیجه رسیدم که مشکل ما در دنیای مدرن امروز کمبود وقت نیست، مشکل اصلی این است که در طول روز مسائل مختلفی مزاحم و مانع استفادهی صحیح ما از زمان میشود.
وقتی به این نکته فکر کردم که چطور روزهایم را میگذرانم، متوجه شدم که ساعتهای زیادی را به دست خودم تلف میکنم. برنامهی تلوزیونی را که باید حتمن ببینم، مکالمهی تلفنی یک ساعتهی بیموردی که داشتهام و حتا مطالعه در هنگامی که واقعن زمان مناسبش نبوده است.
همین کارهایی که همیشه آنها را سرگرمی فرض میکردم در واقع دزدهایی بودهاند که زمان مفیدم را از دستم خارج میکردند. وقتی به این مسئله پی بردم، این سوال برایم پیش آمد که دیگران چطور در کنار مسئولیتهای روزانهشان به کار هنری میپردازند؟
از یکی از دوستانم که او هم نویسنده است و در کنار شغل خود به نوشتن هم مشغول است، پرسیدم: «چطور وقتت را تنظیم میکنی؟» و او گفت: « ساعت کارم از ۸ تا ۱۰ شب است. بعد از اینکه بچهها را خواباندم، به دفترم میروم و مینویسم.» با همین دو ساعت کارکردنهای شبانه، مقالههای بسیاری نوشته و دو کتابش او را نامزد دریافت جایزه کرده است.
شما چطور میتوانید این کار را انجام دهید؟ کارهای روزمرهتان را بررسی کنید و اعمالی که در هر پانزده دقیقه انجام میدهید ثبت کنید. ممکن است کار خستهکنندهای به نظر برسد اما الگویی از چگونه گذراندن روزهایتان به دست میآورید. بعد از یک هفته، نتیجهی بررسی خود را طبقهبندی کنید. کار، رانندگی، آشپزی، لباس شستن، تلفن، تلویزیون، بازی با بچهها، کار خانه، هیچ اثری از نوشتن در این لیست میبینید؟
زمانی را که به هر یک از این کارها اختصاص میدهید بر حسب ساعت و دقیقه محاسبه کنید و بعد هر یک از زیر مجموعهها را در مورد مطالعه قرار دهید تا بفهمید آیا میتوان هیچ یک را تغییر داد یا در دیگری ادغام کرد؟
تصمیم بگیرید و تکلیفتان را دربارهی اینکه چه میخواهید بنویسید مشخص کنید. اگر دوست دارید داستان بنویسد، حتا اگر میشنوید که بازار داستان چندان داغ نیست، باز هم کاری که به آن علاقه دارید انجام دهید و داستان بنویسید.
آیا به نقد کتاب علاقه داشتهاید؟ دست بهکار شوید و نقدی برای یکی از نشریات بفرستید. شاید نوشتن داستانهای کوتاه عجیب و غریب را دوست دارید، یا اینکه میخواهید دربارهی اماکن دیدنی مطلب بنویسید. دفتر یادداشت و دوربینتان را بردارید و راه بیفتید.
در خانه بگردید و گوشهی دنجی را که برای نوشتن مناسب است پیدا کنید. به هر حال جای مشخصی برای نوشتن لازم است. صندلی راحت، نور مناسب و کتابهای مرجع، کاغذ و قلم، ماشین تحریر یا کامپیوتر، پاکت و تمبر.
آیا هر روز نیم ساعت تا محل کارتان رانندگی میکنید؟ یک ضبط صوت کوچک بردارید و در طول راه هر طرح و داستان جدیدی که به فکرتان میرسد بلند بخوانید و ضبط کنید. دوست وراجی دارید؟ به بهانهی سرزدن به اجاق از شرش خلاص شوید.
زندگیتان را جمع و جور کنید. چیزهایی که دوست دارید، بخرید، اما اشیای به درد نخوری که فقط مجبورتان میکنند برای گردگیریشان وقت تلف کنید، دور و برتان جمع نکنید. اگر بین وسایل و اشیای خانه گرفتار شدهاید، بروید به جایی دورتر. گاهی از خودم میپرسم که اگر قرار شود اسبابکشی کنم کدام یک از این وسایل را با خود میبرم؟ هر چقدر وسایلی که نیاز به مواظبت دارند کمتر باشد، وقت آزاد بیشتری برای نوشتن خواهید داشت.
هر کدام از این کارها عزم جزم کردن میخواهد و تکانی به خود دادن. اما در زیر این لایهی بیرونی یک هستهی به چشم نیامدنی وجود دارد. انگیزهی درونیای که جایی درون شما منتظر است تا برای انجام دادن این کارها به کمکتان بیاید.
من میدانستم که باید بنویسم. اما انگار زندگیم جوری شکل گرفته بود که هر کاری مهمتر از نوشتن بود. تا اینکه عاقبت به این اشتیاق درونی بها دادم و تصمیم گرفتم بنویسم. آنوقت بود که آدمهای دور و برم همه عقب رفتند و به کاری که انجام دادم به دیدهی احترام نگاه کردند. وقتی اراده میکنید به کاری بپردازید، در صدایتان، در رفتارتان و نگاهتان قاطعیت و طنینی به وجود میآید که شما را از هر توجیهی بینیاز میکند. فقط کافی است بخواهید.
نویسندهای میشناسم که از پنج سالگی فهمید عاشق کتاب است، آن هم در خانهای که حتا یک کتاب در آن پیدا نمیشد. او در کمد مینشست و کلمات کتاب مدرسهی برادرش را با انگشتانش دنبال میکرد، بیآنکه هنوز بتواند بخواند.
وقتی پدرش خواست بداند در کمد چهکار میکند، جواب داد: «تنهایم بگذارید. دارم با کلمات کار میکنم.»
ما هم با کلمات کار میکنیم. پس به دنبال حفرههای خالی روزتان بگردید و آنها را با دانههای کلمات پر کنید. حفرهها را تمام و کمال پر کنید و منتظر فصل درو شوید.